روزنوشته ها

وبلاگ شخصی محمدجواد علی محمدی

کاش چهارشنبه سوری اینقدر وحشتناک نبود

مقدمه یک : چهارشنبه سوریِ سال قبل متن پایین رو نوشتم .سال قبل که می نوشتم یادم نمی یاد اتفاقاتی مثل اونی که در اردبیل رخ داد رو داشتیم یا نه ! حادثه پلاسکو رو هم نداشتیم ! امیدوارم اینها برامون درس و عبرتی شده باشه .(ولی با این صداهایی که الان از خیابان می شنوم نا امید می شم . پنجره را که باز می کنی بوی دود می آید)

مقدمه دو : فایده نوشتن این هست که انسان متوجه تغییر خودش میشه ! فکر کنم اونموقع که این رو می نوشتم هر چی خونده بودم رو به بهانه چهارشنبه سوری اینجا آوردم. الان هم با کلیت مطلبم موافق ام ولی دیگه نه اینقدر آرمانی!

مقدمه سه : در ضمن فکر نکنم ترقه بازها رو اصلاح بکنه .چون فکر نمی کنم اونها اصولا حوصله ای برای خوندن همچین متنی داشته باشند. اهل فکر هم که مسلما خودشون رو مخاطب همچین مطلبی نخواهند دید .😀

مقدمه چهار : یاد این افتادم که ما می گوییم فرهنگ خیلی اصیلی داریم و این تعریف ها . اگر هم داشتیم چهارشنبه سوری مثالی است که نشان می دهد حتی فرهنگ و میراثی جالب و خوب در دست مردم می تواند هویت و ماهیت خود را از دست بدهد . تقریبا اکثر رسوم خوب گذشته استحاله شده اند و به بلای جان طبیعت و خود بدل شده اند . از چهارشنبه آخر سال بگیرید تا سیزده به در که طبیعت را زباله می کنیم و تا ازدواج ها و عزا ها .

ترقه و چهارشنبه سوری مثالی از یک رسم که باید حذف شود

رییس جمهور یا مرئوس رهبر؟

خبر رادیو فردا :

 "محمدعلی موحدی کرمانی، امام جمعه تهران و رییس موقت مجمع تشخیص مصلحت نظام از سخنرانی این نشست اصولگرایان بود و تاکید کرد که رییس‌جمهوری آینده «باید منویات، فرامین و دستورات رهبر و سیاست‌های کلی ایشان را اجرا کند»."


آقای موحدی! رئیس جمهور باید منویات ، فرامین و دستوراتِ مردم و سیاست های کلی مردم را اجرا کند!



هی روزگار-کارآفرینی ، سپاه و پیامبر

تذکر : این مطلب پر است از به این درو آن در زدن . لطفا اگه خیلی بیکار هستید هم نخونید و به جاش برید بخوابید تا کمی از این دنیا ( خاورمیانه ) رها بشید.

صدا و سیما پر شده از این مطلب که اگه کار نیست تقصیر حکومت نیست مردم و جوان ها خودشون باید کار آفرینی بکنن.

جمله معروف که : کار هست غیرت نیست .

بعد برادران رزمنده و انقلابی می آیند و می گویند که ببینید ما آمدیم و انقلاب کردیم شما جوانهای امروزی چه غلطی کردید . همه جوان های امروزی تنبل هستند.

از یک طرف نمی گذراند جوان ها کار کنند و برای توجیه دخالت نظامیان در اقتصاد غیرت و روحیه مبارز خود را دلیل می آورند که همانطور که ما آنجا موفق بودیم در هر زمینه موفق می شویم . ( خوب معلومه دیگه برادر من وقتی تو با زور داری در رو به روی می بندی بقیه چه کنند؟)

خیلی جالب هست که محسن رضایی می گه : نظامی ها کار خودشون رو درست انجام دادن اقتصادی ها به جای گیر دادن به ما بروند کار خودشون رو درست انجام بدن به ما چه کار دارند. 

من واقعا از خودم شرمنده هستم که چرا دوبار به همچین آدمی رای دادم . این فردی که اصول اولیه یک سیتستم رو نمی فهمه و نمی دونه که آقا مگه میشه اینها از هم جدا باشند ؟ وقتی تو داری در منطقه ماجراجویی می کنی خرج تیر و تفنگ ات رو خودت در میاری یا داری از بودجه مملکت خرج می کنی ؟ پولی که قرار بوده برای رفع بیکاری و بهبود معیشت مردم خرج بشه تحت عنوان کذبِ امنیت خرج ایدئولوژی ها و سیاست های پوچ آقایون میشه .

من اینهمه تاکید بر کارآفرینی رو بدون فراهم کردن زمینه اش رو نمی فهمم . کشورهای دیگه اگر روی کارآفرینی تبلیغ می کنن برای این هست که از کارآفرینی و مالیاتی که میگیرن دولت هاشون تغذیه می کنن اما اینجا چی ؟ اینجا پول نفت و همه ی اینها هست و در نتیجه حکومت به کارآفرینی مردم نیازی نداره و درنتیجه نیازی نمی بینه که مردمش کار آفرین باشن . در ضمن خودشون هزار جور راه برای سیراب کردن خودشون و تغذیه ماشین جنگی و تبلیغاتی شون دارن . خودشون کار می کنن خودشون به خودشون وام میدن و بزرگترین بنگاههای اقتصادی دست اونها . اگر هم دارن از بیکاری جوون ها و ورشکسته شدن بنگاههای کوچک حرف می زنن صرفا یک سوپاپ اطمینان هست و جنبه نمایشی و تبلیغی داره . وقتی پول دارن چه نیازی به مردم هست . با تبلیغ کار آفرینی هم از بار مسئولیت های خودشون شانه خالی می کنن و توپ رو به زمین مردم می اندازند. مثل پدری می مونه که نه به بچه اش کمک می کنه که کسب و کاری راه بندازه و نه راه رو فراهم می کنه . قبلا یک کمکی می کرد الان میگه ببین پسر همسایه خودش کار می کنه و چقدر زرنگ هست ببین استیو رو ببین مارک رو چقدر زرنگ هستن . بعد هم میگه پسر من تنبل هست و کاری از دستش بر نمیاد . اوضاع وقتی بدتر میشه که بچه های این خانواده مثل گرگ به جان هم بیافتند و از انسانیست بویی نبرند . 

کلا این انتظار که مردم با نصیحت و پند و اندرز خوب می شوند غلط هست ! اگر پند نتیجه مستقیم و سریع داشت پیامبران صلاحیت بیشتری داشتند ولی با این همه تلاش نتیجه ی 124 هزار پیامبر را می بینیم . پس باید نظام حاکم و قانون ها مردم را به صف بکشد ( البته این رابطه ی مرغ و تخم مرغی داره و نمی توان گفت کدام اولی هست . چون مردم در نهایت قانون گذار هستند ) . از قوانین اولیه فیزیک هست که جهان به سمت افزایش آنتروپی ( یا به قولی افزایش بی نظمی )حرکت می کند و نمی شه با توصیه کاری کرد و گفت سیستم خودت خوب باش و منظم بشو ( البته من نقش توصیه رو انکار نمی کنم ، توصیه به خودی خود کامل نیست مساله انی است ! ). تا انرژی مصرف نشود هیچ سیستمی به خودی خود به شکل دلخواه ما در نمی آید . اصول اولیه جهان نوین قانون مدار بودن آن هست . قانون هم به قول رضا امیرخانی در کتاب "نشت نشا"راه هست . قانون در ایران بن بست هست نه راه .

اجازه بدید از پیامبر و قوانین اش براتون بگم :

قوانین پیامبر مثل یک آیه شان نزول داشت . یعنی وقتی می گفت ربا حرام هست  ، کاربرد عملی و عینی داشت . در مکه هیچ امکان زراعتی نبود و لاجرم شما باید تجارت می کردی . این برای کسی که پول داشت بد نبود ولی وقتی کسی یتیم و بی پول بود لاجرم باید قرض می کرد و الا می مرد . برای همین وقتی قرض می کرد طرف می گفت این به هر صورت به این پول نیاز دارد و می گفت من می دهم پول را ولی به شرطی که برای من چند سکه اضافه تر بپردازی و یا اگر با تو سرمایه گذاری می کنم بدون توجه به سود و زیانِ معامله باید به من سود بدهی . این می شد که وقتی یک پولی قرض می گرفت و شکست می خورد این احتاج اش بیشتر می شد و باز ربا می کرد و در نهایت از پرداخت بدهی ناتوان می شد و طلبکار به او می گفت در ازای بدهی ات بیا برای من کار کن و اینطوری طرف رسما برده طلبکار می شد و این برده بودن نسل اندر نسل ادامه می یافت . این مطلب از کتاب NO GOD BUT GOD  ( لااله الالله ) گفتم که نوشته رضا اصلان هست. مثلا قصاص برای این بود که : در زمان قبل پیامبر وقتی کسی مثلا چشم کسی را کور می کرد قبیله طرف مقابل می آمد نه تنها چشم طرف بلکه گوش خودش و کل قبیله و طایفه را اگر می توانست می برید و حساب و کتابی نداشت . پیامبر گفت آقا اگر یک چشم از تو رفته تو تنها می توانی یک چشم و فقط چشمِ مجرم را کور کنی نه دایی و عمه اش را . حکمت قصاص همین هست که چشم در برابر چشم نه بیشتر . اگر قصاص اینطور گفته شود باور پذیرتر هست . همه چیز باید در بستر تاریخی خودش مطرح شود والا مساله لوس و بی معنی می شود و همین می شود که خیلی ها از اسلام و قوانینی که در زمان خود بسیار مدرن بود سو استفاده می کنند برای توجیه جنایات خود . قوانین باید به روز باشد باید مبتنی بر علم و تجربه بشری باشد . بدون در نظر گرفتن ظرف نمی شود هر مضروفی را در آن چپاند.

پی نوشت : ببخشید که فرصت خواب رو گرفتم  امیدوارم ارزش این بی خوابی رو داشته بوده باشد . این دو تا کتابی که معرفی کردم بهتر از متن من هستند . در ضمن اینهمه تند نیستند که حالتون رو مثل متن من خراب کنن شیرین هستند. :-)

ارومیه دریاچه ی پر آب نمی خواهد!

در شهری که باغ های بزرگ مقابل چشم مردم اش نابود می شود و برای مردم اهمیتی ندارد
در شهری که بزرگترین رویدادهای هنریِ محیط زیستی برگزار می شود و کسی از آن استقبال نمی کند
در شهری که مردمش چاه غیر مجاز می زنند و آب های زیر زمینی را نابود می کنند
نباید حرف از احیای دریاچه زد.
آنها هیچ حقی در مورد این دریاچه ندارند.
برای یک بار هم که شده مردم باید پیکان انتقادات را به سمت خود بگیرند.
این درخت از ریشه فاسد شده است.
فستیوال با استقبال مواجه نمی شود و بدتر از آن مسئولین برگزاری به دلیل عدم استقبال زیر قولشان می زنند و معدود علاقه مندان را ناامید می کنند.حتی اگر یک نفر هم به خاطر اطلاعات بنرهای فستیوال به محل آن برود و با در بسته مواجه شود مسئولین باید جوابگو باشند . چون در اطلاع همایش نگفته بودند ما برای 100 هزار نفر همایش برگزار می کنیم یا برای 2 نفر.
اگر مردم برای دریاچه (که مظلومانه در این منطقه جغرافیای واقع شده است )ابراز ناراحتی کنند اشک تمساح ریخته اند.
 بیچاره دریاچه که هر نماینده ای برای احیای پست و مقامش از آن استفاده می کند.
بیچاره دریاچه که مردمانش برای ابراز موجودیت خود و برای بروز فرهنگ عقب مانده ی خود از آن استفاده می کنند.
نمک به زخم های این موجود آبی زده اید و نفس اش را خشکانده اید.
مردم اینجا سهمشان را از طبیعت تمام کرده اند و حق ندارند از نقطه ی دیگری از ایران آب بیاورند .
سهم آب آن ها در سیب ها و انگور هایش به پول تبدیل شده است .

دوست داشتن دریاچه پرآب در این منطقه تناقضی عجیب هست.

کاندیدای محبوب شهر ، باغ خیابان حسنی را ویران می کند و بعد درون آن یقه می درد و سینه چاک می کند که وامصیبتا دریاچه ما را خشکاندند.
امروز مثل همه ی روزهایِ رفتنِ به انجمن ، به کتاب خانه طباطبایی رفتم تا آب بخورم شیر آب مثل همیشه چون جوی روان بود.
مثل همیشه به مسئول آن جا گفتم آقا این شیر آبش روان است.( من بعد از دستشویی اصلا دست به شیر نمی زنم تا آب را باز کنم چون آب  به صورت دیفالت باز هست ) این بار مثل همیشه به من نگفت چشم رسیدگی می شود. به من گفت :« کتاب می خوای؟»
باید چه کتابی از او می خواستم ؟ "نحوه ی مبارزه با خشم""چگونه محیط زیست را احیا کنیم؟" "چگونه از یک شیر آب در حال چکه استفاده کنیم؟""اقتصاد مقاومتی و ظرفیت های شیرهای آب کتاب خانه طباطبایی"؟
به نظرتون دفعه بعد چه کتابی از ایشون بخواهم؟
بهتر است دفعه بعد که کتاب خانه رفتم برای آب خوری ،همچنان درخواست کتاب نکنم و  دو تا مغز آن جا ببرم. یکی برای شیر آب و یکی برای کتابدار؟

شیر دستشویی

شما نهایت بهینه سازی رو در این شکل مشاهده می کنید.مجموعه ای از اقتصاد مقاومتی( استفاده از لنت) و اتحاد دولت و ملت برای ویرانی مملکت .البته باید اشاره کنم که دلیل اصلی این نقصی که می بینید تحریم ها بوده اند و مغزِ شیر دیگه وارد ایران نمیشه و احتمالا آقای نادر قاضی پور برای مذاکراتِ شیرِ دستشویی باید وارد منهتن بشن و بعد از سخنرانی در سازمان ملل در مورد احیای دریاچه ارومیه بروند به واشنگتن و با آقای اوباما وارد مذاکرات مغز شیر بشوند. همه اش تقصیر این غربی هاست.
جماعت روشنفکرِ کتاب خوانِ کتابخوانه طباطبایی و کتابدارِ روشن مغز ما اصولا حکومت را مانعِ رسیدگی به وضعیت بحرانی محیط زیست می دانند و از اینکه بودجه ی کافی برای احیای شیر آب ندارند به سازمان عفو بین الملل در مورد نبود آزادیِ دفاع از شیر آّب و وضع اسف بار بودجه های مغزِ شیر آب شکایت برده اند.

واقعیت این است که برای مردمِ بی دغدغه هیچ چیز مهم نیست. برای آنها فقط شکمشان مهم هست. همچنان که آن ها از علم بیزار هستند و کنکور نماد فساد در علم هست ، دقیقا مثل آن در عرصه هنر و سایر موارد وجود دارد . یعنی کسی از هنر برای بیان درد و یا حل مشکل استفاده نمی کند بلکه خود هنر وسیله ای برای امرار معاش ، خودنمایی و شهرت و پیشرفت های سیاسی و اقتصادی است.

مردمِ بی فرهنگ و ترافیک

پی نوشت 1: بیش از زبان ترافیک نشان دهنده فرهنگ یک اجتماع است. وقتی آدم ها داخل این اتاق آهنی هستند و فکر می کنند که دیگر کسی تسلطی بر آن ها ندارد آن وقت دیگر خودشان می شوند . وقتی رو به روی فردِ بی فرهنگِ ترافیکی هستید در حالی که او پیاده هست او هر چقدر هم دور از تمدن و ادب باشد باز به خاطر مصلحت های اجتماعی و ترس هایش هیچ گاه آنی نیست که واقعا هست ، مگر این که نقابی به او بدهیم تا او در پشت آن مخفی بماند و به اندازه ای حسِ امنیت پیدا کند تا خودِ گندیده اش را بروز دهد.

پی نوشت 2: وقتی در مورد تمدن صحبت می کنم یا فرهنگ و کسانی که تمدن ندارند ممکن هست به ذهنتان انسان های ساده ی بادیه نشین و روستایی بیاید که در شهر نبوده اند و آدابش را نمی شناسند. مطئنا تمرکزم بر آ« ها نیست و روستایی بودن دلیل بر بی فرهنگی نیست . حتی اگر یک روستایی در جایی غیر از روستا باشد و در آن جا تازه وارد نیز باشد بر او خرده نمی توان گرفت چون تازه وارد گود شده و اصلا انتظاری از یک مسافرِ غریبه نداریم که آداب مکانِ جدید را بیاموزد. برای این که بی فرهنگ بودن روستایی-یا هر کسی که مدت کمی از حضورش در مکانی جدید می گذرد-را بسنجیم و یا بتوانیم بی فرهنگ بودن او را بپذیریم و ندانستنش را ملامت نکنیم شرایطی وجود دارد:

اگر می خواهد ملامت نشود باید حاظر به یادگیری باشد:

یعنی درست است که نمی داند ولی دوست دارد که آداب محیط جدید را بیاموزد و متناسب با آن طوری رفتار کند که کسی آزرده نشود. ( این چندان ربطی به اصالت ها و ...ندارد . هر کسی به مکانی رفت باید آداب آن مکان را بیاموزد . نمی شود با ماشین مثل خر رفتار کرد یا بر عکس وقتی یک شهرنشین به روستا می رود نمی تواند با خر مثل ماشین رفتار کند و حتی شهر نشین در یک مکان روستایی باید آموزش ببیند تا رفتاری متناسب آن جا داشته باشد )


اصلِ مطلب:

چند روزی است که بی فرهنگی های ترافیکی به اوج خود رسیده است و یا حد اقل من زیاد می بینم یا من تازه چشمم به این صحنه ها باز شده است شاید به این دلیل باشد که با گرم شدن هوا دوباره من دوچرخه سوار شده ام و خارج از صحنه ترافیک شاهد و ناظرِ آن هستم . موقعی هست که کسی خلافی انجام می دهد ممکن است برای خود توجیحی داشته باشد یا بگوید من بدلیل فلان مشکل مجبور به این کار شدم و با این کار درست است که هنوز خلافکار هست اما وجدانا می پذیرد که کار او اشتباه بوده است .

چند صحنه دیده ام از رانندگی مردم که برایتان می گویم:

1- دیده ام که طرف ماشین را دوبله پارک کرده در حالی که دقیقا جلوی همان ماشینی که ایشان دوبله کنارش توقف کرده بود جا برای پارک بود.یعنی تا این حد بی مسئولیتی اجتماعی در این راننده ی بی شعور بود. ممکن است بگوییم عجله داتشه و متوجه نبوده که اینها همه عذرِ بدتر از گناه هست . جالب است که این یک موردِ نادر نیست و  عینِ همین صحنه را چندین بار دیده ام .

2-طرف بدون دلیلِ خاصی -که می تواند شامل پنجر شدن ماشین و یا تصادف باشد- راه گردش به راست ماشین های دیگر را در چهار راه بسته است و دارد جنسی را که از مغازه خریده است به همسر محترمش نشان می دهد. یا در جای دیگر ماشین را پارک کرده و کلا از صحنه رفته است .

اصلِ مطلب 2:

یادم رفته سخنِ کدام بزرگی بوده که گفته است: اگر می خواهی کسی را بشناسی به او یک نقاب بده.

این سخنِ بسیار گویا و درست است . با این که صاحب سخن غیرِ ایرانی است اما بیش ترین کاربرد را در مملکت ما دارد. در جایی که مردم به اندازه ای مصلحت بین و ترسو هستند که خودشان را در انظار عمومی و در اجتماع نشان ندهند . پس اگر به کسی نقاب بدیهیم او در داخل آن نقاب گمانِ امنیت خواهد کرد و آنی خواهد بود که می خواهد باشد و این فردِ نقاب پوش دیگر همان خود واقعی اش هست.

بهترین نقاب های کنونی برای مردم ما  ماشین و پروفایل های اینترنتی و گمنام هست. جایی که بیش ترین فساد ها در این بستر هاست . بی فرهنگی مردم را به سادگی می توان با سطح مطالبی که تحتِ نقاب های پروفایل های ناشناس و کانال ها می سازند و انتقال می دهند .با بیش ترین چیزی که بین شان دیده و نشر داده می شود می شود آن ها را شناخت. در آن طرف هم اتومبیل ها این نقاب و حسِ امنیت را به او می دهند . فکر می کند که اکنون بدون اینکه کسی مزاحمش باشد می تواند هر کاری بکند و هر خلافی انجام دهد. البته این تنها قسمتی است که طرف واقعا می داند خلاف کردن بد هست و از نقاب اش سو استفاده می کند . مثال هایی که من زدم پا را فراتر از این گذاشته اند و بدون نقاب ماشین و بدون این امنیت که خلافی بکند و فرار کند مرتکب به بی فرهنگی می شود.

رضا داوری اردکانی در کتاب ما و راه دشوار تجدد می گفت : تجدد راهی نیست که روند ه ای به سمتش برود بلکه انسان متجدد خود عینِ تجدد است و راه رفته اش پشتِ سرش بسته می شود.

این آدم های بی فرهنگ نمی توانند فرهنگ را بخرند و صاحب فرهنگ شوند فرهنگ کلایی نیست که بشود خرید . اجتماع بی فرهنگ خود عین بی فرهنگی است و اگر می خواهد با فرهنگ شود باید خود را تغییر دهد.

تذکر 1:

تمامی این اتفاقات مربوط به شهر ارومیه هست و من شخصا از نقاط دیگر ایران اطلاع چندانی ندارم . ( اما بنابر گفته ها گویا سایرین هم چندان تفاوتی با عزیزان ارومیه ای ندارند )

تذکر 2: ممکن است وقتی از فردِ بی فرهنگ صحبت می کنیم ذهنِ شما به سمت زامبی هایی برود که کثیف هستند وبا لهجه خاصی صحبت می کنند یا آدم هایی که شهر را ندیده اند. اما مشاهده های من در مواردی که شاهد آن بوده ام خلاف این تصور بود. آن ها نه زامبی بودند و نه بد لباس . بسیاری شان ماشین های چند صد میلیونی سوار بودند و لباس های گران پوشیده بودند . حتی به سن و قیافه و حتی به میزان تجربه زندگی شهری هم بستگی ندارد. افرادِ جوانِ بسیار خوش تیپی را دیده ام که به ظاهر بسیار متمدن بودن و اگر از ایشان سوال می کردی احتمالا بهتر از من در مورد حقوق شهروندی و این که دین مخالف آزادی بیان هست و در مورد دموکراسی آمریکایی برایتان صحبت می کردند.


فرهنگ خریدنی نیست . با تغییر لباس و ادای روشنفکری درآوردن و مصرف سخنان چند روشنفکر تنها لایه های جهل و بی فرهنگی مرکب تر و پیچیده تر می شود.

حتی آن دهاتی وضع بهتری نسبت به این شهر نشین پولدار دارد. چون آن دهاتی احتمال مقاومت کمتری نسبت به فرهنگ و ادب شهر نشینی خواهد داشت و هنوز آلوده به تفاخرهای سخیفِ بی بند و باری و فساد شهری نشده است و بدتر اینکه آن آقا و خانم با آن و پز و قیافه اصلا نمی پذیرد که فرهنگ ندارد. او گمان می کند با پوشیدن لباس های گران و داشتن ماشین گران تر و آرایش خود می تواند فرهنگ را بخرد.

فرهنگ خریدنی نیست.

Designed By Erfan Powered by Bayan